رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

تسلیت به عزیزترین بابای دنیا

پسر نازم بابا جونی مادربزرگ عزیز و دوست داشتنیش و از دست داد  خیلی درد ناک بود برامون چون مامان بزرگ در حق همه ی ماها مادری کرد  برای مراسم ازدواج من و بابا جونی مامان بزرگ و بابابزرگ بودن که خیلی زحمت کشیدن در درجه ی اول  هیچ وقت محبتشون واز ما دریغ نکردن و تا آخر مراسم پشت ما بودن و تکیه گاه محکمی برای من و بابا جون بودن خیلی زحمت کشیدن  از همین جا از طرف خودم به عزیزترین همسر دنیا و از طرف رادین جون به ماه ترین بابای دینا تسلیت می گم و امیدوارم دیگه غم نبینید و  خداوند سلامتی هم به شما هم به بابزرگ بده  آمین    ...
31 شهريور 1392

عروسی علیرضا

عزیز دلم باز  هم  تا خیر مامانی راستش و بخوای 4 شنبه عروسی علیرضا بود خییییییییییییییلی خوش گذشت توی یه باغ بود عروسیش که باغ قشنگی هم بود و یه عالمه عکس انداختم ازت که بعدا میزارم الان دوربین پیشم نیست والا که همین الان میزاشتم برات ان شالله در اولین فرصت حتتتتتتتتتتتما میزارم  یه هفته ای بود که توی تدارک عروسی علیرضا بودیم و همزمان با اون فرش خریدن مامان جونی که 3 روز طول کشید به خاطر همین تداخل پیدا کرده بود با هم و حسابی سرمون شلوغ بود و شبها هم از شدت خستگی زود خوابم میبرد و نمیتونستم بیام پیشت  عروسی هم خوب بود و از قبل فکرش و میکردم که هوای باغ آخرش سرد میشه برات لباس گرم برداشته بودم شم...
29 شهريور 1392

مهمان های جنوبی و شمالی

نفسسسسسسسسسسسسسسسسسسم  کی میشه مامان مثل قبلا تند تند بیاد پیشت و هر شب اینجا باشه خیلی دلم برات تنگ میشه از بس سرم شلوغه وقت نمی کنم  دیروز مهمون داشتیم خاله جونی به همراه خانواده از جنوب کشور(بندر عباس) تشریف آورده بودن خونه ی ما بابا جونی مرخصی گرفت تا بیشتر پیش مهمونای عزیزمون باشیم عمو جونی با خونواده هم اومدن و دور هم حسابی بهمون خوش گذشت نهار و رفتیم بیرون خوردیم و بعد از نهار چون هوا گرم بود زیاد نموندیم بیرون و اومدیم خونه و تا ساعت 7 همه دور هم خوش بودیم و صحبت میکردیم و بعد از تصمیم بر این شد که بریم جمهوری برای خرید لباس نی نی هم برای شما هم برای نی نی خاله که رفتیم و خرید هم کردیم که فعلا از خریدم را...
25 شهريور 1392

دندون ششم مبارک

نفسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسم  دندون ششمت هم مبارک عقششششششم امروز دیگه دندونت از لثه ی قشنگت اومد بیرون و جوونه زد مبارکت باشه نازنینم  ششمین دندون میشه و چهارمین دندون فک بالا  سمت چپ نمیدونم عادیه که اینقدر تند تند دندونات در اومدن یا نه؟ هر چی که هست مبارکت باشه بالاخره یه روز باید در بیان دیگه نگرانی نداره که  دیگه تقریبا خونه ی مامان جونی تموم شد و ریزه کاری هاش موند برای خودشون به سلیقه ی خودشون  واقعا همه خسته شدن توی این 2 هفته حتی شما که بابت نبود امکانات کلافه بودی و همش بغلم بودی خوابیدنت هم که نیم ساعته شاید هم کمتر بود که این خیلی بد بود اگه خو...
21 شهريور 1392

باز هم افتخاری دیگر از بابا جونی

پسرم بهترینم عزیزترینم  امروز کلا از صبح ناسازگار بودی با من نزاشتی قدم از رو قدم بردارم همش بغل بودی و نق میزدی تا 6 بعدازظهر که همه از سر کار اومدن و دوروبرت شلوغ شد وقتی هم که میان دنبالشون گریه میکنی که من و هم ببرین موندیم چیکار کنیم با شما وروجک تا ساعت 10 شب که بیرون بودیم برای خرید بعد از اون هم مامان جونی و دایی جونی اومدن تا شام بخوریم  بعد از شام مشغول شدی با بابا جونی به بازی آخه چند روزیه که ایستادن و یاد گرفتی و وقتی که دستات و ول میکنیم 3 قدم با ترس برمیداری و راه میری بابا جونی داشت بازی میکرد که از دستش در میری و با دهان میخوری به عسلی و دهانت میخوره به شیشه ی عسلی و گریه کردن همانا و اشک...
17 شهريور 1392

همکاری رادین با مامان جونی

عسلکم ما هم چنان مشغولیم با مهمونای نازمون  مامان جونی هنوز اسباب هاش و نچیده و آشپزخونه که میگن قلب هر خونه است .آشپزخونه ی مامان جون نصفه است در اصل قلب خونه ی مامان جون شکسته  طول می کشه تا درست بشه و به هم وصل بشه این چینی شکسته  به خاطر همین مامان جونی خونه ی ما هستن تا هر وقت هم که دوست داشته باشن قدمشون روی چشم ماست و بالای سر ما جا دارن  من و شما کمتر میریم اونجا برای کمک چون کمکی که از دستمون بر نمیاد جز اذیت و اینکه شما هم توی خونه راحت ترین با روروکت این ور و اون ور میری اسباب بازی هات دورو برت هستن و بازی میکنی خلاصه اینجا میمونیم و عوضش بابا جون میره کمک مامان جون  به ...
14 شهريور 1392

پایان اسباب کشی

نفس مامان امروز بالاخره اسباب کشی مامن جونی تموم شد  با اینکه زیاد خونه ی جدید با خونه ی فدیمی با هم فاصله ندارن ولی از امروز صبح که رفتیم اونجا و خونه ی خالی و دیدم نمی دونم چرا دلم تنگ شد  آخه من و شما هم اونجا خاطره زیاد داریم از بارداری گرفته تا به دنیا اومدن شما و بعد از تولدت همه و همه برای من که خونمون اونجا نبود خاطره بود چه برسه به خاله جونی و مامان جونی و دایی جونی آخییییییییییییییییییییی دلم تنگید باز هم  مامان جونی و خاله و دایی جونی هم از دیشب تا حالا مهمان ما هستن چونه هنوز خونشون کامل آماده نیست و تا کامل شدن یه چند روزی پیش ما هستن من و شما و بابا جونی که خیییییییییییییییلی خوشحالیم بابت این ...
12 شهريور 1392

یک روز مونده به آخر خونه ی مامان جونی

عسل مامان امروز که از خواب بلند شدیم مستقیم رفتیم خونه ی مامان جونی صبحانه رو اونجا خوردیم  البته من زودتر از شما بلند شدم و تند تند کارهام و انجام دادم تا بیدار نشی و بمونه زمانی هم که بیدار شدی آماده بودم خلاصه رفتیم خونه ی مامان جونی برای کمک دیروز بابا جونی و دایی جونی کلی اسباب بردن خونه ی جدید مامان جونی که زیاد فاصله نیست چند تا در پایین تره و خوشبختانه با آسانسور  امروز هم که رفتیم تقریبا کارا تموم شده بود یعنی تمومش کردیم با مامان جونی و باقی اسباب هارو بسته بندی کردیم تا آقایونمون تشریف آوردن  شما هم که قربونت برم اصلا همکاری نمی کنی و همش یا بغلی یا گریه یا چرت نیم ساعته میزنی و با بدخوابی...
10 شهريور 1392

4 رومین مرواریدت هم مبارک

عسل مامان 4 مین  دندونت هم در اومد اون مروارید سفیدت و امروز دیدم البته بعد از اینکه دندون سومت نیش زده بود دیدم که لثت سفید شده و حدس میزدم که اون الماس های قشنگت تا چند روزه دیگه در بیاد ولی نمیدونستم به این زودیییییییییییییییییی ای جونم مبارکت باشه  این دندون جدیدت دندون مقابل دندونای پایینته به قول دندون پزشکا دندون اول و دوم از فک بالا  البته بگما دندون دومیت در نیومده ولی اون هم فکر کنم تا هفته ی آینده در بیاد چون یه کوچولو معلومه که زیر لثه قرار داره  مبارکت باشه نازنینم هزاران بارررررررررررررررررررررررررر فقط خدا کنه که اذیت نشی فقط همین و از خدا می خوام که درد نک...
9 شهريور 1392

بدون عنوان

این هم کیک به غارت رفته که توسط 2 نفر اینجوری شده خونه ی مامان جونی که اسمشون و نمیگم که شاید خجالت بکشن   که فکر نمی کنمااااااااااااا ولی خجالت بکشین دیگه سنی ازتون گذشته بزرگ شدین میوه هاش و کی خوردین من متوجه نشدم     اینجا داری به این فکر می کنی که چه جوری به سمت کیک برم و بخورمش که مامانم دعوام نکنه این هم ذوقت قربونت برم من و همچنین ناخنک پسرم که گوشه ی کیک پیداست  ...
7 شهريور 1392